notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

notitle

www.nitrojen.tk * www.notitle.tk

تکرار

شاید تکراری باشد

                 ولی

                گاهی ، بعضی چیزها

                      ارزش هزاران بار تکرار را دارند

                                تکرار می کنم ، تکرار می کنم : دوستت دارم...



نگاه نابینای بینا به زندگی

در بیمارستانی،دو بیمار،در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که  کنارتنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر اجازه نداشت هیچ تکانی بخورد.بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست وتمام چیزهایی که از بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف می کرد. پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی ها وقوها در دریاچه شنا می کردند وکودکان با قایق های تفریحی در آب سرگرم بودند.درختان کهن و آشیانه پرندگان به شاخسار های آن تصویر زیبایی را به وجود آورده بود همان طور که مرد این جزئیات را توصیف می کرد،هم اتاقی اش چشمانش را می بست واین مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و لبخندی که بر لبانش می نشست حکایت از احساس لطیفی بود که در دل او به وجود آمده بود.

هفته ها سپری می شد ودو بیمار با این مناظر زندگی می کردند.یک روز مرد کنار پنجره مُرد و مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تختش را به کنار پنجره منتقل کرد.مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا بتواند آن مناظرزیبا را با چشمان خودش وبه یاد دوستش ببیند همین که نگاه کرد باورش نمی شد چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود،یک دیوار بلند،فقط یک دیوار بلند!همین! مرد حیرتناک به پرستار گفت : که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرد،پس چی شده...؟!

پرستار به سادگی گفت :ولی آن مرد کاملا نابینا بود!!!

تلاش مورچه برای رسیدن به معشوق

حضرت داوود (ع) در حال عبور از بیابان مورچه ای را دید که مرتبا از تپه ای خاک بر می دارد و به جای دیگری می ریزد، از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود ... مورچه به سخن آمد:« معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاک های آن تپه در این محل قرار داده است!» حضرت داوود(ع) فرمود: تو با این جثه کوچک تا کی می توانی خاک های این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی؟ آیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟ مورچه گفت: همه اینها را می دانم؛ ولی خوشم که اگر در این راه بمیرم، به عشق محبوبم مرده ام! در اینجا حضرت داوود(ع) منقلب شد و فهمید که این جریان درسی برای او است.

آرزو

  شن جای پایم را به آب سپرد
  گفت: برو
  دریا نگاهم کرد و گفت
           جایت اینجا خالی است
                      دستش را دراز کرد
                                  آرزوهایت را به من بسپار
                                  به ماهی ها خواهم گفت
                                  تا دل کوسه با خبر شود
                                  و او به نهنگ
                                  نهنگ آرزویت را به ابر خواهد گفت
                                  او با بذر در میان خواهد گذاشت
                                  آنگاه آرزویت سبز خواهد شد
                      زود بـــــاش
           شاید آرزویت را بزی ناهار کند

سوره بقره آیات 168و169

یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُواْ مِمَّا فِی الأَرْضِ حَلاَلاً طَیِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

  إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

 

ای  مردم  ، از آن  چیزهای  حلال  و پاکیزه  که  در زمین  است  بخورید و پای  به   جای  پای  شیطان  مگذارید که  دشمن  آشکار شماست

او شما را به  بدی  و زشتی  فرمان  می  دهد و می  خواهد که  در باره  خدا  چیزهایی  بگویید که  بدان  آگاه  نیستید

 

O mankind! Eat of that which is lawful and wholesome in the earth, and follow not the footsteps of the devil. Lo! he is an open enemy for you

He enjoineth upon you only the evil and the foul, and that ye should tell concerning Allah that which ye know not